هر که روی تو دید جان دانست


لب شیرینت، را همان دانست

حسن تو عالمی بخواهد سوخت


هم در آغاز می توان دانست

نرخ کردی به بوسه ای جانی


بنده بخرید و رایگان دانست

ذقنت چه نمود و دل به خیال


بوسه ای زد، مگر دهان دانست

دل ز هجر تو بس که تنگ آمد


مرگ را عمر جاودان دانست

دی به کویت تن ضعیف مرا


زاغ بربود و استخوان دانست

غمزه تو زبان کشید ز من


که مرا نیک بی زبانی دانست

کرد بر من دلت به نادانی


هر چه از جور بیکران دانست

پیش ازین غم نبود خسرو را


غم که دانست این زمان دانست